پسرک جلوی خانومی را میگیرد و با التماس میگوید :
خانم ! تو رو خدا یه شاخه گل بخرید زن در حالی که گل را از دستش میگرفت
نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد , چه کفش های قشنگی دارید !
زن لبخندی زد و گفت:برادرم برایم خریده است دوست داشتی جای من بودی؟؟
پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت : نه ولی دوست داشتم جای برادرت بودم !
... تا من هم برای خواهرم کفش می خریدم....
کــآش
مـےشــُد جــآے مـَن بــآشے تـــآ بــدانے کـ ِ چــه حـسـے دارد وقتــے
دِلمــ بــراے ِ کـسـے مـِثل ِ تـــو تــَنگـــ مےشــود ...
چند وقتیه همه مخصوصا داداشم ازم شاکیه که چرا دیگه سراغی نمیگیریو بی معرفتیو...
چندوقتیه خودمم از خودم گله دارم ولی...
کاش یکی بود میتونستم دلایلمو بدون ترس یا بدون ملاحظه از اینکه شاید غصه بخوره بهش بگم...
دستو دلم به نوشتن نمیره...
تا بعد...
رفتار من عادیست
اما نمیدانم چرا این روزها، از دوستان و آشنایان،،،
هرکس مرا میبیند،،از دور میپرسد:
این روزها انگار، حال و هوای دیگری داری!!!
اما من، مثل هرروزم!!!
باهمان امضا،،، همان نام!!
با همان رفتار معمولی!
مثل همیشه ساکت و آرام...
این روزها تنهاحس میکنم گاهی ، کمی گنگم!
گاهی کمی گیجم!
این روزها گاهی،از روز و ماه و سال،،،از تقویم...
از این زمانه بیخبر هستم
حس میکنم گاهی کمی کمتر،،، گاهی شدیدا بیشتر هستم...
ازجمله دیشب همدیگرتراز شبهای بیرحمانه دیگر بود
.-من کاملا تعطیل بودم-اول نشستم خوووب جورابهایم را اطو کردم!
تنها حدود 7 فرسخ دراتاقم راه رفتم...
دیشب دوباره ،بی تاب،، دربین درختان ، تاب خوردماز نردبان ابرها تا آسمان رفتم
درآسمان گشتم و جیب هایم را،،،از پاره های ابر پر کردمجای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد،،، یک پاره از مهتاب خوردم
...
اینروزها. گاهی نگاهم درتمام روز،،،با عابران ناشناس شهر،،، احساس گنگ آشنایی میکند!گاهی دل بی دست وپا و سربه زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگینهوایی میکند!!!!
اما
غیراز همین حسها که گفتم،،، و غیراز این حال و هوای ساده و کهنه!حال و هوای دیگری در دل ندارم...
رفتار من عادیست! اما نمیدانم چرا اینروزها...هرکس مرا میبیند،،از دور میپرسد:
این روزها انگار، حال و هوای دیگری داری!!!